مسعود غلامی/ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه هفته گذشته در مشهد میزبان جلسه «جریانشناسی مطالعات بین رشتهای اسلامی در غرب» بود و در آن، دکتر قاسم درزی، به بررسی جریانهای مطالعات اسلامی در غرب پرداخت. به باور او، جریانهای مطالعات اسلامی در غرب به سه دسته مهم تقسیم میشود و نخستین جریان، جریان تبشیری در مقابل جریان سکولار آکادمیک است که آغاز رویکرد غربیها به اسلام بود و هر چه پیش رفت به رویکرد سکولار نزدیکتر شد. دکتر درزی معتقد است، نخستین مواجهه غربیها با مسلمانان، فتوحاتی بود که مسلمانان در قرن اول هجری داشتند و دو قرن پس از فتوحات، ما با نخستین کارهای غربیها درباره مسلمانان روبهرو میشویم؛ اما اصلیترین آثار غربیها مربوط به پس از جنگهای صلیبی است. صحبتهای این عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی را در ادامه میخوانید.
هراس از نفوذ اسلام در میان مسیحیان
در رویکرد تبشیری به مطالعات اسلامی، آنها قصد داشتند تا از ساحت مسیحیت در مقابل نفوذ اسلام دفاع کنند؛ به همین خاطر منابع و آثار اسلامی را طوری جلوه میدادند که مسیحیان به سمت اسلام گرایش پیدا نکنند. قرآن اصلیترین محور نگاه انتقادی غرب به اسلام بود و نخستین مواجههها از متن قرآن شروع شد. نخستین ترجمهها از قرآن به زبان لاتین، در قرن 12 توسط گروه ترجمه پطرس مقدس، رابرت کتونی، هرمان دلماتی و گروهی از افراد عربزبان انجام شد. انگیزه اصلی آنها از این ترجمهها ردیهنویسی و جلوگیری از بسط و نفوذ اسلام در غرب و جهان مسیحیت توسط ارباب کلیسا بود. در جریان تبشیری ما دو حوزه مطالعات میانرشتهای داریم؛ یکی مطالعات بینمتنی که میان قرآن و کتاب مقدس انجام میگیرد و به دنبال این است تا مفاهیم مشترک قرآن و کتاب مقدس را استخراج کند؛ و دیگری ریشهشناسی قرآن و ارتباط آن با زبانهای سامی مانند سریانی و عبری است که ما در این حوزه به دنبال ریشه واژگان و تغییر و تحولات بر روی آنها هستیم. از اشخاص محوری که از این دو حوزه برای مطالعات میانرشتهای در جریان تبشیری استفاده کردهاند، میتوان به آلفونس مینگانا، گنتر لولینگ، کریستوفر لوکزنبرگ و یوسف دره حداد نام برد. مینگانا، مروج دو نگاه مهم است؛ یکی نگاه تجدیدنظرطلب به بستر قرآن که برای نخستین بار توسط او مطرح شد و معتقد بود قرآن تا دوره امویان تدوین نشده و در دوره امویان در قالب مباحث فقهی و کلامی شکل گرفته است و انتساب قرآن به قرن اول امکانپذیر نیست. دومین نکتهای که او بهعنوان مطلب محوری به آن اشاره میکند، اقتباس قرآن از کتاب مقدس است.
اقتباس قرآن از عهدین!
لوکزنبرگ نیز معتقد بود که عهدین نقش زیادی در شکلگیری قرآن داشتند. او فرایندی را برای فهم قرآن ارائه میدهد و معتقد است که در این فرایند ابتدا باید به سراغ توضیحات مفسران قرآن مانند طبری برویم؛ اگر مشکل حل نشد باید به سراغ کتابهای لغت مانند لسانالعرب رفت و اگر باز هم مشکل حل نشد باید به سراغ ریشههای سریانی برویم که معانی متفاوتی با عربی دارند؛ و اگر این کار هم جواب نداد، باید به سراغ وام واژهها برویم؛ البته راه حلی که برای فهم آیات ارائه میدهد، ضابطهمند نیست و به هر جهت میخواهد لغت عربی را به لغت سریانی وصل کرده و معنایی سریانی را به معنای عربی غالب کند. منظورش از این کار این است که قرآن تأثیر زیادی از زبان سریانی پذیرفته است.
لولینگ در ارتباط با اقتباس قرآن از عهدین، فردی افراطی بود و نظریهای را ارائه میدهد که زبانشناختی، ریشهشناختی و سبکشناختی است؛ او چهار نکته در ارتباط با متن قرآن بیان میکند. نخستین نکته این است که لایه زیرین و پنهان قرآن یعنی حدود یک سوم قرآنی که اکنون در دست داریم، اساساً مسیحی بوده و مربوط به دوره پیش از اسلام است و دو سوم دیگر را به چهار لایه تقسیم میکند. کتابهای سرودخوانی دستهجمعی مسیحیان پیش از اسلام، متون تفسیری جدید اسلامی که پس از دوره پیامبر اضافه شده، مطالب خالص و اصلی اسلامی منسوب به پیامبر و متون تنظیمکنندگان قرآن پس از پیامبر، چهار دسته اصلی تشکیلدهنده متن قرآن از نظر لولینگ هستند. او پژوهش کاملی بر روی لایهها انجام نداده و کار او به معنای واقعی کلمه نظریه نیست، اما نکات مهمی در کارش وجود دارد؛ یکی اینکه برای متن، ریشههای سریانی در نظر میگیرد و معتقد است که زبان سریانی در متن قرآن تأثیر گذاشته؛ و نکته دیگر که در دورههای بعد اهمیت پیدا میکند، بحث سبکشناختی است.
مشکل مستشرقان در برقراری ارتباط با قرآن
یک مشکلی که مستشرقان با قرآن دارند این است که در مواجهه اولیه، نمیتوانند با متن ارتباط برقرار کنند؛ زیرا متن آن سامان یک کتاب را ندارد؛ فصلبندی قابل انتظار و تناسبی بین اندازه سورهها وجود ندارد. غربیها زمانی که با این متن مواجه میشوند، انتظار دارند نظم مرسومی را که در تمام کتابها وجود دارد ببینند. ساختار قرآن با ساختار عهدین نیز متفاوت است؛ در ساختار عهدین موضوع از یک جایی شروع و در جایی دیگر تمام میشود و از یک موضوع به موضوع دیگری منتقل میشود، اما در متن قرآن پرش وجود دارد؛ هنوز یک موضوع تمام نشده، موضوع دیگری شروع میشود؛ داستانها تکرار میشوند و اختلاف اساسی بین سورههای ابتدایی و انتهایی وجود دارد که همه اینها موجب میشود تا مستشرقان با این متن ارتباط برقرار نکنند و نظریاتی را مانند لولینگ ارائه بدهند تا این مشکل را حل کنند. یوسف حداد جزو کسانی است که در ذیل جریان تبشیری قرار میگیرند. او کتابهایی در مورد اقتباس قرآن از کتب مقدس نوشته و تقریباً در همه آنها به دنبال مضمون مشترکی است که بگوید اسلام شعبهای از مسیحیت است؛ قرآن صرفاً به نصرانیت دعوت میکند و به غیر تصدیق انجیل چیز دیگری در آن وجود ندارد. شواهد او برای گفتههایش عمدتاً درون متنی است؛ یعنی معتقد است در جاهایی که قرآن، تورات و انجیل را تأیید میکند و یا از مضامینی مانند الکتاب استفاده میکند، به دنبال تصدیق آنهاست، ولی قرآن در هیچ کجا این را نگفته است که از تورات و انجیل اقتباس کرده بلکه مفاهیم مشترکی با عهدین دارد؛ زیرا همه آنها توحیدیاند و این دلیلی بر اقتباس از آنها نیست. کاری که او انجام داده ریشهشناختی نیست.
نگاه میانرشتهای به شرق، برای شناخت اسلام
با ظهور رنسانس و افرادی مانند مارتین لوتر، نگاه تبشیری به اسلام تعدیل شد. لوتر نگاه تکثرگرایانه را ترویج میکند و میگفت ما با هیچ یک از ادیان مشکلی نداریم؛ میتوانند حرفشان را بزنند و هیچ اشکالی در قلمرو حکمرانی ما ایجاد نمیکند؛ ما اهداف استعماری خودمان را داریم. شکلگیری مطالعات اسلامی برمیگردد به بحث مطالعات منطقهای و زیرمجموعه این مطالعات شناخته میشود. غربیها برای اینکه با شرق ارتباط برقرار کنند، مجبور بودند تا منطقه را بشناسند و با جامعه و نگاه و اقلیم شرق آشنا شوند؛ به همین خاطر مجموعهای از متخصصان را دور هم جمع کردند و به تبع آن یک نگاه میانرشتهای در مطالعات منطقهای شکل گرفت. غربیها معتقد بودند که برای شناخت اسلام باید دانشهای مختلفی کنار هم قرار بگیرند تا بتوانند اسلام را بشناسند؛ حدود 98درصد کارهای مستشرقین میانرشتهای است. رویکرد بعد، جریان سنتی در مقابل جریان تجدیدنظرطلب است. در جریان سنتی، مستشرقان ضوابط دانشمندان اسلامی را در پژوهشهایشان پذیرفتهاند و متون کهن اسلامی را بهعنوان منبع مورد استفاده قرار دادهاند که نولدکه و گلدزیهر از این دستهاند؛ زیرا اصالت قرآن و تاریخیت پیامبر را پذیرفتهاند؛ بنابراین در زمره سنتیها قرار میگیرند؛ البته گلدزیهر در اصالت احادیث تشکیک کرده است. تجدیدنظرطلبها نسبت به صدور منابع تشکیک دارند و تاریخیت قرآن را نفی میکنند و خودشان را از یک منبع مهم تاریخی محروم میکنند؛ زیرا از قرآن میتوان تاریخ استخراج کرد. افرادی مانند ونزبرو، شاخت و ریپین جزو گروه تجدیدنظرطلب هستند؛ آنها توانایی تعیین زمان تدوین برای قرآن را ندارند و معتقدند که قرآن در زمان نامعلومی در قرن دوم تدوین شده است. نکتهای که در میانرشتهای بودن جریان تجدیدنظرطلب تأثیر دارد، این است که آنان برخلاف جریان سنتی که مؤلفمحور جلو میرود، مخاطبمحور هستند؛ به عنوان مثال، ریپین به این موضوع کاری ندارد که قرآن برای چه چیزی و به دنبال چه چیزی است؛ بلکه او فقط به دنبال این است که قرآن چه زیباییهایی را در جناس برای مخاطب ایجاد میکند.
انسانشناسی منجر به اسلامهراسی
رویکرد دیگر جریان تاریخی در مقابل جریان جامعهشناختی – مردمشناختی است. جریان تاریخی به دنبال این است که مؤلفهها و چارچوبهای منابع اسلامی را کشف و مشخص کند که در گذشته چه اتفاقهایی افتاده است؛ بهعنوان مثال، نولدکه با استفاده از سبک آیات قرآن میخواهد تحولات و اتفاقات دوران پیامبر را استخراج کند، ولی در جریان جامعهشناختی- مردم شناختی، مؤلف میخواهد اتفاقات زمان حال را بشناسد؛ مثلاً ببیند مسلمانان ایران، در حال حاضر چطور مسلمانانی هستند. این جریان خودش را در انسانشناسی اسلام نشان میدهد. انسانشناسی اسلام یکی از مهمترین بخشهای مطالعات اسلامی است که به دو دسته تقسیم میشود؛ رویکرد نخست انسانشناسی این است که ویژگیهای مردم، جامعه، حکومت و مدیریت را بررسی میکند تا اسلام را بشناسد و در رویکرد دیگر با استفاده از متون اسلامی سعی میکند تا اسلام را بشناسد. عمدتاً در انسانشناسی از رویکرد نخست استفاده میشود که یک آفت بسیار بزرگ دارد و آن اسلامهراسی است؛ زیرا اسلامی که در متون اسلامی آمده با اسلامی که برخی از گروههای افراطی مانند داعش نشان میدهند، متفاوت است. نولدکه و گلدزیهر، پایهگذاران اسلامشناسی نوین هستند و هر دو آنها رویکرد سنتی دارند. گلدزیهر معتقد است بسیاری از احادیث و انتسابات به پیامبر، برخاسته از نیازهای سیاسی و دینی بوده است و جعل گستردهای در احادیث به وجود آمده؛ به همین دلیل معتقد بود که باید به سمت تاریخگذاری برویم. تاریخگذاری در حوزه قرآن، به موضوعاتی مانند سبکشناسی، نقد متن و مردمشناسی مرتبط میشود که توسط افرادی مانند وایل، نولدکه، بل و بلاشر انجام شده است. از قرآن برای تاریخگذاری استفاده میشود، زیرا قرآن یک منبع مهم تاریخی به شمار میآید و مستشرقانی مانند نولدکه از قرآن، تاریخ استخراج میکنند.
نظر شما